گندم نیمهرسیده
یادش به خیر، روزهای بهاری که گندمزارها در آستانهی درو، میان سبزی و زردی تاب میخوردند! ما هم با شوق به میان مزرعه میرفتیم و بسته به تعدادمان، چند **«چِپِهگُلٛ»** (دستهخوشههای گندم) میچیدیم. بعد، با دقت روی آتش میگرفتیم تا گندمها با حرارت ملایم شعله، نرم و خوشعطر شوند. وقتی که دانهها به آن حالت ایدهآل میرسیدند، **گُلٛ** (خوشه) را در دستهایمان **اِپِرزِنِیدِؽم** (خرد میکردیم) و دانههای طلایی و داغ را جدا مینمودیم. چه بویی! چه طعمی! یک دانه از این گندمِ نیمپز، آدم را عاشقِ سادگی و صفای طبیعت میکند. **دستهای سیاه، دانههای گرم و تُرد، و خندههای بیدغدغه… ** **همین است طعمِ واقعیِ زندگی!**
✳️ **آیا شما هم زِوِرده خوردید؟**